جدول جو
جدول جو

معنی بی گزند - جستجوی لغت در جدول جو

بی گزند
بی آسیب، بی ضرر، بی زیان
تصویری از بی گزند
تصویر بی گزند
فرهنگ فارسی عمید
بی گزند
(گَ زَ)
مرکّب از: بی + گزند، بی آسیب. (ناظم الاطباء)، سالم. سلیم. صحیح. تندرست. (یادداشت مؤلف)، بی زیان. بی ضرر. بی مضرت:
دگر گفت کای شهریار بلند
انوشه بدی وز بدی بی گزند.
فردوسی.
سرش سبز باد و تنش بی گزند
منش برگذشته ز چرخ بلند.
فردوسی.
چو قوم موسی عمران ز رود نیل وز آب
برآمدند همه بی گزند و بی آزار.
فرخی.
شادمان زی و کامران و عزیز
وز بد دهر بی گزند و زیان.
فرخی.
فلک مساعد و بازو قوی و تیغش تیز
خدای ناصر و تن بی گزند و بی آزار.
فرخی.
بری از گهر، بی گزند از زمان
فزون از نشان و برون از گمان.
اسدی.
در خیال سایۀ سرو تو با این چشم و دل
بی گزندم زآب و آتش درصفت یاقوت وار.
صابربن اسماعیل ترمذی.
رجوع به گزند شود.
- بی گزند شدن، بی صدمه و بی آسیب گشتن. در امان و سلامت بودن. دور از آسیب شدن. آسوده و ایمن شدن:
همی گفتم آن دیو را گر به بند
بیابیم گیتی شود بی گزند.
فردوسی.
بتو گشت تخت بلندی بلند
بتو زیردستان شده بی گزند.
فردوسی.
بیفکند و دندان او را بکند
وزو کشور روم شد بی گزند.
فردوسی.
-
لغت نامه دهخدا
بی گزند
بی آسیب، سالم، بی زیان
تصویری از بی گزند
تصویر بی گزند
فرهنگ لغت هوشیار
بی گزند
سالم
متضاد: ناسالم، گزندناپذیر
متضاد: گزندپذیر، کامل، بی عیب ونقص
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(گُ)
مرکّب از: بی + گزیر، ناگزیر. ناچار. واجب. حتم:
کنون آفرین تو شد بی گزیر
به ما هر که هستیم برنا و پیر.
فردوسی.
رجوع به گزیر شود، نامسکون. (ناظم الاطباء) ، ناضیافت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ زَ)
صفت بی گزند. سلامت. سلام. تندرستی. صحت. (یادداشت مؤلف). ایمنی. بی زیانی:
به ایران از آن سودمندی بود
خردمند را بی گزندی بود.
فردوسی.
مرا ز آتشی سودمندی بود
خرد بیگمان بی گزندی بود.
فردوسی.
و رجوع به بی گزند شود
لغت نامه دهخدا
(گَ زَ دَ / دِ)
خلاف حالت و چگونگی گزنده. بی زیانی. عاری بودن از اذیت وگزند و آزار. (ناظم الاطباء). رجوع به گزندگی شود، فسخ شده، محوشده. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(فَ زَ)
مرکّب از: بی + فرزند، کسی که دارای اولاد نباشد. (ناظم الاطباء)، بلاعقب. بی خلف. ابتر. عقر. هبول. (یادداشت مؤلف) ، اضطراراً و باکراه. (منتهی الارب) ، ناگهان. (آنندراج)، رجوع به قصد شود، بی نشان. بی علامت. مجهول. رجوع به قرینه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
حالت و کیفیت بی وزن:
برآشفتم از سختی کارشان
ز بی وزنی بیع بازارشان.
نظامی.
چو بی وزنیی باشد اندازه را
بلندی کجا باشد آوازه را.
نظامی.
- حالت بی وزنی، (اصطلاح فضانوردی) حالت خروج از قوه جاذبۀ زمین. قرار گرفتن در حالتی که قوه جاذبه از میان برود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بی زنی
تصویر بی زنی
زن نداشتن همسر نداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد گند
تصویر بد گند
متعفن گندیده، رشوه پاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی وزنی
تصویر بی وزنی
انعدام الوزن
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بی وزن
تصویر بی وزن
Weightless, Weightlessly
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی وزنی
تصویر بی وزنی
Weightlessness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بی وزنی
تصویر بی وزنی
apesanteur
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بی وزنی
تصویر بی وزنی
무중력
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بی وزنی
تصویر بی وزنی
بے وزنی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بی وزنی
تصویر بی وزنی
ওজনহীনতা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بی وزنی
تصویر بی وزنی
kutokuwa na uzito
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بی وزنی
تصویر بی وزنی
ağırlıksızlık
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بی وزنی
تصویر بی وزنی
ภาวะไร้น้ำหนัก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از بی وزنی
تصویر بی وزنی
無重力
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بی وزنی
تصویر بی وزنی
חֹסֶר כֹּבֶד
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بی وزنی
تصویر بی وزنی
भारहीनता
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بی وزنی
تصویر بی وزنی
tanpa bobot
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بی وزنی
تصویر بی وزنی
gewichtloosheid
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بی وزنی
تصویر بی وزنی
ingravidez
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بی وزنی
تصویر بی وزنی
assenza di gravità
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بی وزنی
تصویر بی وزنی
ausência de peso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بی وزنی
تصویر بی وزنی
失重
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بی وزنی
تصویر بی وزنی
nieważkość
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بی وزنی
تصویر بی وزنی
невагомість
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بی وزنی
تصویر بی وزنی
Schwerelosigkeit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بی وزنی
تصویر بی وزنی
невесомость
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بی وزن
تصویر بی وزن
невесомый , невесомо
دیکشنری فارسی به روسی